کلیشه باز
در من خودت را باز لرزاندی
شعری که روی دفتری افتاد
از این سکوتت جیغ می ترسد
برق نگاهت در سری افتاد
***
چشمان خیس و دل دلِ رفتن
گنجشک ها را نیز ترسانده
من در کنارت مانده ام اما
دستان من برمیز، درمانده
***
با یک کلیشه رو به رو هستیم
معشوق و عاشق های تکراری
بعد از تو من تنها تو را دارم
بعد از تو دل تنگی ست هر کاری
***
اما پس از تو زندگی خوب است...
برعکس آن چیزی که می باید
بعد از تو تصویرت کنار من
در عکس، آن چیزی که می باید
***
امروز حتا آسمان آبی ست
زیر هوای مرده ی طهران
وقتی نباشی حوض پر آب است
در یک هوای گرم تابستان
***
یک شعرِ مُرده،شاعری خسته
-در این تناقض های بی مورد-
دنبال یک کاغذ که زندانیست
اندیشه ای در جای بی مورد...
"صافحیان"