بذرانگی
نوشته شده در توسط امیررضا صافحیان.
به برادران و خواهرانم :
دیگر توان سبز ماندن نیست
اینجا کفن پوشیده ای دشت است
اینجا...هر آن که بود ! دیگر نیست
نفرین و لعنت را رها کردیم
ما زخم خوردیم و چه ها کردیم؟
کاری نبود آنی که ما کردیم...
مردی به زنجیر است و دشمن نیست ...
تاریکی ما بیشتر می شد
از گریه ها تاریخ تر می شد
دائم فضا تاریک تر می شد
این قصه ها لازم به گفتن نیست !
ما را میان گریه رویاندند
بذرانگیمان را نمایاندند
ما رشد کردیم و تبر ماندند
امروز دیگر وقت مردن نیست
از بغض تازه تر شدیم اما
بی دود خاکستر شدیم اما
بی بال و پر ... پرپر شدیم اما
پایان کار گل ! شکفتن نیست ...
"صافحیان"
پ.ن : سعی کردند مارا دفن کنند غافل از اینکه ما بذر بودیم
(ارنست چگوارا)