پیری
نوشته شده در توسط امیررضا صافحیان.
چیزی تا شروع سال جدید نمانده و من ماندهام و سالهای گذشته که گویا امروز دست بر گلوی من انداختهاند و از من پاسخی برای گذشتهها میخواهند !
که روزهایت را چطور گذراندهای ؟
و من از پاسخ میمانم... روزهایی که گذشت، شاید اولین بار در زندگیام باشد که افسوس گذشتن را برایم به یادگار گذاشته است.
روزهایی که اگر بازگردم شاید به شیوهٔ دیگری با آن ها برخورد کنم.
حال آن روزها دیگر باز نخواهند گشت اما من باید آگاه باشم به امروزی که اگر چون گذشته برخورد کنم، همین افسوس را سال ها بعد خواهم داشت.
نزدیک به سال جدید و در روز تولد آدم به فکر فرو میرود و به تمام ثانیه هایی که هیچگاه بازگشتی برایشان نیست میاندیشد !
این اهمیت زمان را هیچ کودک دبستانی در هیچ کجای جهان درک نخواهد کرد، من نمیخواهم بزرگ شوم ! نمیخواهم ...
با این حال زمان میگذرد و من را پیرتر میکند! امروز جوانی ۲۱ ساله و کمی بعد، فردا جوانی ۴۲ ساله خواهم بود.
غم گذشتن هیچ گاه کم نمیشود.
ما پیر شده ایم و آیندگان از ما زودتر پیر خواهند شد!
در میان این گذشت سریع... تنها لذت مسیر برای آدم میماند!
آن لحظاتی که کسی هست که با او بخندی و زمان را سوار شوی و آن گونه سپری کنی که دوست داری !
من دو سال پیش که به زندگی خوابگاهی - بخوانید زندگی مستقل - رسیدم، هیچ از راه و رسم آن نمیدانستم و ترس داشتم از هر قدم که «من» مسئول آن قدمها بودم ! هیچ گاه انقدر مسئول نبوده ام در زندگی ...
حال که از آن سال ها میگذرد، میبینم که به «مسئولیت» عادت کرده ام و نه آن ترس سابق هست نه آن ابهام مدام !
امروز من تصمیم میگیرم که چه بخرم و چه کنم و زمانم را چطور سپری کنم ...
همچنان ترسی در وجودم هست که آن افسوس ها تکرار شود اما این بار مصممترم بر درستیِ هر قدمی که برمیدارم.
نزدیکیم به نوروز،به روز نو ! بشنوید مرضیه را ...