باران
نوشته شده در توسط امیررضا صافحیان.
چشم هایم را قایم می کنم
از تو
از روز
و از هرکسی که مرا می شناسد
اما آفتاب هنوز می تابد
و انگشتم را
که از پنجره ی داغ اتوبوس به سمت تو اشاره رفته است را
می سوزاند
این روز ها باران را کم دارم
و باران هم تورا کم دارد
که نمی بارد...
"صافحیان"